سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سلطان قلبها
چهارشنبه 91 اسفند 16 :: 5:38 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

بخواب هلیا!

تنها خواب تو را به تمامیآنچه که از دست رفته است، به من، و به رؤیاهای خوش بر باد رفته پیوند خواهدزد. من دیگر نیستم؛ نیستم تا که به جانب تو بازگردم و با لبخند – که دریچهایست به سوی فضای نیلی و زنده ی دوست داشتن – شب را در دیدگان تو بیارایم؛نیستم تا که بگویم گنجشک ها در میان درختان نارنج با هم چه می گویند،جیرجیرک ها چرا برای هم آواز می خوانند، و چه پیامی سگ ها را از اعماق شببر می انگیزد.

دود دیدگانت را آزار می دهد.

بخواب هلیا. بس است. راهی ست که رفته ایم. آیا کدامین باران تمام غبارها را فرو خواهد شست؟

تو از صدای غربت، از فریاد قدرت، و از رنگ مرگ می ترسی؟

هلیا! برای دوست داشتن هر نفس زندگی، دوست داشتن هر دم مرگ را بیاموز

و برای ساختن هر چیز نو، خراب کردن هر چیز کهنه را

و برای عاشقِ عشق بودن، عاشق مرگ بودن را




موضوع مطلب :


شنبه 91 اسفند 12 :: 2:33 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

بــنـد دلــــــم کـه پــاره مـــی شــود
دلـــم بــهـانـه ات را مــی گـــیـرد
هــر چــه مـــی کشم هــم از ســر ایــن بــنـد دلـــم هـــسـت
بــه نــبـودنــت اعــتـراض نـمــی کــنـم
بــنـد دلــــم را خــواب هــایــی پــاره مــی کــنـند
که بــهـانـه ات را به دلـــم مــی انــدازد
بــاور کــن بــه نــبـودنـت اعــتـراضـی نــدارم




موضوع مطلب :


شنبه 91 اسفند 12 :: 2:32 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

خــســتـه شـده ام از کـتـاب و تســبـیـح و سـاعـت مُچــی !!

 دیـگـر برایم چیـزی نیـــاور ... مـن خـودت را می خـواهـم ! می فـهـمـی ؟؟

 بیـــا و مَحــضِ رضــایِ دلــم ایـنـبـار ...

 قـطـعـه ای احـسـاس خـرجـم کـن




موضوع مطلب :


شنبه 91 اسفند 12 :: 2:12 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

آسمان پر باران چشم هایم

بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه

بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد

وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟




موضوع مطلب :


شنبه 91 اسفند 12 :: 2:11 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

دلتنگی چه حس بدی است....

تنهایی چه حس بدی است

کاش...

پاره ای ابر میشدم

دلم مهربانی می بارید

کاش نگاهم شرار نور میشد

اشتی میدادش

و

که دوست داشتن چه کلام کاملی است

و

من...

چقدر دلم تنگ دوست داشتن است!




موضوع مطلب :


شنبه 91 اسفند 12 :: 2:10 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

این روزها من

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا

آرامش اهالی دنیا

خط خطی نشود...

اینجا زمین است

اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است

اینجا گم که میشوی

بجای اینکه دنبالت بگردنن

فراموشت میکندد.........




موضوع مطلب :


هـــزار بار این پهلو اون پهـــــــــــــــــــــلو میــــــــشم

فایــــــــده ای نداره این تخـــــــــــت خواب

آغـــــــوش گرم تــــــــــورو کم داره

رفتنت دلمو میلرزونه و عاشــــــــــــق ترم میــــــــــکنه

وقتــــــــــی که هرجوری شده دلت میـــــــــــــــــخواد

 منو بــــــــه یه هم آغوشی عاشــــــــــــقانه دعوت کنـــــــی

وای چـــه لذتی داره آغــــــــوش گــــــــــــــرمت

مرد من امشــــــــــــب کی رو به آغـــــــوش گرفتی؟




موضوع مطلب :


شنبه 91 اسفند 12 :: 2:4 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

روز اول گل سرخی برام اوردی گفتی برای همیشه دوستت دارم 

 روز دوم گل زردی برایم اوردی گفتی دوستت ندارم

 روز سوم گل سفیدی برایم اوردی و سر قبرم گذاشتی

و گفتی منو ببخش فقط یه شوخی بود




موضوع مطلب :


شنبه 91 اسفند 12 :: 2:2 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

تنهایـــی هایم را هم هدفمند کنند ، راحت میشوم !


این روزها زیــاد به چشم می آیند . . !


.


.


.


تنهــا نیستم


ولی میان این همه شلوغی،


باز هم احساس تنهایـــی میکنم


و این است درد مـــن . . .

 




موضوع مطلب :


یکشنبه 91 اسفند 6 :: 3:40 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود

از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود





موضوع مطلب :


<   <<   11   12   13   14   15   >   
درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 83786