سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سلطان قلبها
یکشنبه 92 مهر 7 :: 8:25 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

 

یادمه بچه بودیم، تو گذشته های دور

اون زمان که قلبامون، پربود ازشادی وشور

روزی که تورو دیدم، موهاتو بافته بودی

با گل سپید یاس، گلوبند ساخته بودی

با گل سپید یاس، گلوبند ساخته بودی

بعد ازاون روزقشنگ، ازخدا راضی شدم

ازدم صبح تا غروب، با تو هم بازی شدم

چه روزای خوبی بود، اما افسوس زود گذشت

تا یه چشم به هم زدیم، روزو هفته ها گذشت

چه روزای خوبی بود، اما افسوس زود گذشت

تا یه چشم به هم زدیم، روزو هفته ها گذشت

یادمه روی درخت، دوتا دل کنده بودیم

سال بعد ازاون کوچه، مادیگه رفته بودیم

شاید اون دلا دیگه، خشکیده رو ساقه ها

شایدم بزرگ شده، زیربال شاخه ها

شاید اون دلا دیگه، خشکیده رو ساقه ها

شایدم بزرگ شده، زیربال شاخه ها



موضوع مطلب :


یکشنبه 92 مهر 7 :: 8:24 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

 

درشبی غمگین ترازمن، قصه ی رفتن سرودی

تا که چشمم را گشودم، ازکنارم رفته بودی

تا که چشمم را گشودم، ازکنارم رفته بودی

ای دریغا، دل سپردن به عشق تو بیهوده بود

وعده ها و خنده های تو به نیرنگ آلوده بود

ای زخاطربرده عشق آتشینم

رفتی اما من فراموشت نکردم

چلچراغ روشن بیگانه بودی

سوختم وبیهوده خاموشت نکردم

رفتی اما قلب من راضی نشد

برتو و برعشق خود نفرین کنم

بی تو شاید بعد ازاین افسانه ها

ترک عشق و این غم دیرین کنم

ای دریغا، دل سپردن به عشق تو بیهوده بود

وعده ها و خنده های تو به نیرنگ آلوده بود

ای زخاطربرده عشق آتشینم

رفتی اما من فراموشت نکردم

چلچراغ روشن بیگانه بودی

سوختم وبیهوده خاموشت نکردم

رفتی اما قلب من راضی نشد

برتو و برعشق خود نفرین کنم

بی تو شاید بعد ازاین افسانه ها

ترک عشق و این غم دیرین کنم



موضوع مطلب :


یکشنبه 92 مهر 7 :: 8:23 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

به پا خیزید الا ای سوگ واران

الا ای وارثان به پاخیزید اگر زخمیده دردید

اگر با شب پرستان در نبردید

به پا خیزید که نا احلان به کارند

همه مردان عاشق سر به دارند

به پا خیزید به پا خیزید به پا خیزید

کشیدن تازیانه بر تن ما

نشاندن دشنه ی دشمن به دلها

دل بی کینه را به نیزه کردند

تن گاگونه را در مسلخ بند

بر رور چشم ما شب را کشیدند

گلوی سربداران را بریدند

به پا خیزید به پا خیزید به پا خیزید

اگر فریاد ما بر شب گناه است

اگر امروز دل ما بی پناه است

بخوان با ما سرود فتح فردا

که فردا میرسد با پرچم ما

بخوان با ما سرود فتح فردا

که فردا میرسد با پرچم ما

به پا خیزید به پا خیزید به پا خیزید




موضوع مطلب :


یکشنبه 92 مهر 7 :: 8:21 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

شب از مهتاب سر میره تمام ماه تو ابه

شبیه عکس یک رویاست تو خوابیدی جهان خوابه

زمین دور تو میگرده زمان دست تو افتاد

تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده

تو خواب انگار طرحی است

گل مهتاب لبخندی شب از جای شروع میشه که تو چشماتو میبندی

تورا اغوش میگیرم

تنم سریز رویا شه

جهان قد یه لالایه توی اغوش من جاشه

تورا اغوش میگیرم

هوا تاریک تر میشه

خدا از دست های تو به من نزدیکتر میشه

زمین دور تو میگرده زمان دست تو افتاد

تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده

تمامه خونه پر میشه از این تصویر رویایی

تماشا کن تماشا کن چه بی رحمانه زیبایی

 




موضوع مطلب :


یکشنبه 92 مهر 7 :: 8:20 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

در به در همیشگی
کولی صد ساله منم
خاک تمام جاده هاست
جامه ی کهنه تنم
هزار راه رفته ام
هزار زخم خورده ام
تا تو مرا زنده کنی
هزار بار مرده ام

شب از سرم گذشته بود
در شب من شعله زدی
برای تطهیر تنم
صاعقه وار آمده ای

قلندرم قلندرم
گمشده ی در به درم
فرو تر از خاک زمین
از آسمان فراترم

قلندرانه سوختم
لب از گلایه دوختم
برهنگی خریدمو
خر قه ی تن فروختم
هوا شدی نفس شدم
تیشه زدی ریشه شدم
آب شدی عطش شدم
سنگ زدی شیشه شدم
قلندرم قلندرم
گم شده ی در به درم
فروتر از خاک زمین
از آسمان فراترم

تهی زقهر و کین شدم
برهنه چون زمین شدم
مرا تو خواستی اینچنین
ببین که اینچنین شدم
سپرده ام تن به زمین

خون به رگ زمان شدم
سایه صفت در پی تو
راهی لامکان شدم

هیچ شدم تا که شوم
سایه ی تو وقت سفر
مرا به خویشتن بخوان
به باغ آیینه ببر




موضوع مطلب :


یکشنبه 92 مهر 7 :: 8:19 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

طعم خیس اندوه اتفاق افتاده

یه اه خداحافظ یه فاجعه ی ساده

خالی شدم از رویاحسی منو از من برد

یه سایه شبیه من پشت پنجره پژمرد

ای یه حادثه روشن شو

یه لحظه فقط یه اه از جنس شکفتن شو

از روزن اینکنجه خاکستری پرپر

مشغول تماشای ویرون شدن من شو

بگرد به برگشتن ازفاصله دورم کن

یه خاطره با من باش یه گریه غرورم کن

از گرگر بی رحم این

پرواز رحای باش به زیافت دیروز

به کوچه که پیوستی شهر از تو لبالب شد

لحظه اخر لحظه شب عاقبت شب شد

اغوش جهان روبه دلشوره شتابان بود

راهی شدن حرف نقطه چین پایان بود

ای معجزه ی خاموش یه حادثه روشن شو

یه لحظه فقط یه اه از جنس شکفتن شو

از روزن اینکنجه خاکستری پرپر

مشغول تماشای ویرون شدن من شو

 




موضوع مطلب :


من و تو چه بی کسیم وقتی تکیمون به باده/ بد و خوب زندگی منو دست گریه داده/ ای عزیز هم قبیله , با تو از یه سرزمینم/ تا به فردای دوباره , با تو هم قسم ترینم/ من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی/ این دیگه یه التماسه من میخوام بیای بمونی/ بد و خوبمون یکی , دست تو تو دست من بود/ خواهش هر نفسم با تو همصدا شدن بود/ با تو همقصه ی دردم , همصداتر از همیشه/ دو تا همخون قدیمی , از یه خاکیم و یه ریشه/ من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی/ این دیگه یه التماسه من میخوام بیای بمونی




موضوع مطلب :



درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 83118