سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سلطان قلبها
چهارشنبه 92 فروردین 28 :: 5:32 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       
تو مرا بردی به شهر یادها،
من ندیدم خوش‌تر از جادوی تو،

ای سکوت ای مادر فریادها

گم شدم در این هیاهو گم شدم،

تو کجایی تا بگیری داد من؟

گر سکوت خویش را می‌داشتم،

زندگی پر بود از فریاد من



موضوع مطلب :


دوشنبه 92 فروردین 19 :: 8:57 صبح ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

بعد از این بگذار قلب بی‌قراری بشکند
گل نمی‌روید، چه غم گر شاخساری بشکند

باید این آیینه را برق نگاهی می‌شکست
پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند

گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه‌ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند

شانه‌هایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تخته‌سنگی زیر پای آبشاری بشکند

کاروان غنچه‌های سرخ، روزی می‌رسد
قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند




موضوع مطلب :


دوشنبه 92 فروردین 19 :: 8:56 صبح ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

در راه تو بی اراده رفتن خوب است   در چشم تو بی افاده رفتن خوب است

 

جایی که همه فکر سواری هستند   دنبال دلم پیاده رفتن خوب است . . .



 




موضوع مطلب :


دوشنبه 92 فروردین 19 :: 8:55 صبح ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

برای ان عاشق بی دل می نویسم که حرمت اشکهایم را ندانست


برای ان مینویسم که معنای انتظار را ندانست،

چه روزها و شبهایی که به یادش سپری کردم

برای ان مینویسم که روزی دلش مهربان بود

می نویسم تا بداند دل شکستن هنر نیست

نه دگر نگاهم را برایش هدیه میکنم ، نه دگر دم از فاصله ها میزنم

و نه با شعرهایم دلتنگی ها را فریاد می زنم

می نویسم شاید نامهربانی هایش را باور کند




موضوع مطلب :


دوشنبه 92 فروردین 19 :: 8:55 صبح ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست 

ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست 

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست 

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست 

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد

 

 پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست




موضوع مطلب :


دوشنبه 92 فروردین 19 :: 8:54 صبح ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

خدایا توببین چطورشکستم        چرا این آدما اینقده پستن

خدایا توببین چقدر غریبم             ببین چطور منو دادن فریبم

خدایا توببین چطور له هم کرد           همونی که منو عاشق ترم کرد

 خدایا توببین چه کرده با من    همونی که می گفت دوستت دارم من

خدایا توببین چه دردی داره            وقتی مردنتم فرقی نداره

خدایا توببین دستامو پس زد            به جای پرزدن واسم قفس زد

خدایا توببین چه بی کسم من         برای زندگی بی نفسم من

خدایا توببین دارم میمیرم         بزار بیام پیشت آروم بگیرم

خدایا من دیگه نفس ندارم         بزار بیام پیشت قفس ندارم

خدایا این ترانمم تموم شد        نیومداون کسی که آرزوم شد




موضوع مطلب :


چهارشنبه 91 اسفند 16 :: 5:41 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

چگونه تو را فراموش کنم؟

اگر تو را فراموش کنم

باید سال هایی را نیز که با تو بوده ام

فراموش کنم

دریا را فراموش کنم

و کافه های غروب را

باران را

اسب ها را و جاده ها را

باید

دنیا را

زندگی را

و خودم را نیز فراموش کنم

تو با همه چیز درآمیخته ای




موضوع مطلب :


چهارشنبه 91 اسفند 16 :: 5:40 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

برهوتِ بی کسی

یعنی همین جا

جایی که من ایستاده ام

جایی که شما ایستاده اید

یعنی کشمکش بین مرزِ نبودن و خواهشِ بودن

تنهایی؛

یعنی تخت خواب های خسته

یعنی خودت در آغوش خودت

با یک بال شکسته

باید دست برداریم از انتظار

از حسرتِ جاده ها

از چشم های همیشه به راه

از فکر رفته هایی که باز نمی گردند

در سرزمینی که هر طرفش خورشیدی غروب می کند

هیچ فردایی

تکرار می کنم

هیچ فردایی

روزِ موعود نیست.




موضوع مطلب :


چهارشنبه 91 اسفند 16 :: 5:39 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

من کورترین کلکین جهانم
تو بازترین آغوش زمین
که برای باز شدنت
وسعت این سیاره‏ ی خاکی تنگ است.

همین‏ که موهایت را به باد می‏ دهی
انجیل دیگر
نازل می‏شود.
همین که پلک تکان می‏ دهی
جهان از سر آغاز می‏ شود
آیینه‏ گی چشمت را
شاید پیش از میلاد دریا‏ها
به نقاشان باران بردند
تا سرنوشت خنده‏ هاشان زلالی‏‌تر شود،
تا آب‏ها رنگ لبخندت را از یاد کنند
و بعدِ وا کردن لبت
ماهیگیران پیر،
سبدهای ماهیان صید شده‌ شان را
به آب‏ ها، دوباره پس دهند،
سنگ ‏ها تا سنگ هستند
سکوت کنند،
و قایق‏ ها تا دنیا دنیاست
دنبال لبخندت،
دل دریا‏ها را گشت بزنند.

پس موهایت را به باد بده
و آغوشت را باز کن




موضوع مطلب :


چهارشنبه 91 اسفند 16 :: 5:39 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

من سردم است

و تمام رنگ های گرم دنیا را

زنان دیگری شال گردن بافته اند

من سردم است

و زمستان

تنها نام زنی عریان است

که هر شب هوس می کند با فندک یک مرد بسوزد!


 




موضوع مطلب :


<   <<   11   12   13   14   15   >   
درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 21
بازدید دیروز: 13
کل بازدیدها: 83576