سلطان قلبها
شنبه 92 تیر 22 :: 10:57 صبح :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
ای سنگفرش راه که شبهای بی سحر تک بوسه های پای مرا نوش کرده ای! ای سنگفرش راه که در تلخی سکوت آواز گامهای مرا گوش کرده ای هر رهگذر ز روی تو بگذشت و دور شد جز من که سالهاست کنار تو مانده ام بر روی سنگهای تو با پای خسته ... آه! عمری به خیره پیکر خود را کشانده ام ای سنگفرش! هیچ در این تیره شام ژرف آواز آشنای کسی را شنیده ای؟ در جستجوی او به کجا تن کشم، دگر ای سنگفرش، گمشده ام راندیده ای؟ موضوع مطلب : شنبه 92 تیر 22 :: 10:57 صبح :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری موضوع مطلب : شنبه 92 تیر 22 :: 10:56 صبح :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
پرنده گفت:" چه بویی چه آفتابی، آه بهار آمده است و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت." پرنده از لب ایوان پرید، مثل پیامی پرید و رفت موضوع مطلب : شنبه 92 تیر 22 :: 10:56 صبح :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را, خاطره را, زیر باران باید برد با همه مردم شهر, زیر باران باید رفت دوست را زیر باران باید دید عشق را زیر باران باید جست زیر باران باید بازی کرد زیر باران باید چیز نوشت, حرف زد, نیلوفر کاشت موضوع مطلب : شنبه 92 تیر 22 :: 10:55 صبح :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
امشب از آسمان دید? تو روی شعرم ستاره میبارد در سکوت سپید کاغذها پنجههایم جرقه میکارد
آری، آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا هراسیدن شب پر از قطرههای الماس است آنچه از شب به جای میماند عطر سکرآور گل یاس است موضوع مطلب : شنبه 92 تیر 22 :: 10:54 صبح :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
خــــــوب به چشمهـــایش نگـــــــاه کنید ... از نزدیــــــــــــک! موضوع مطلب : |
منوی اصلی آخرین مطالب پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 85241
|
|