سلطان قلبها
چهارشنبه 92 خرداد 8 :: 5:35 عصر :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
از جدا شدن گفتی گفتی میخوای بری گریه کردم و بهت گفتم نازنینم یا تو یا مرگ گفتی باید برم ولی تو باید زنده بمونی ازم قول گرفتی گفتم حالا که داری میری سرم روی شونه کی بذارم؟ گوش کی رو قرض بگیرم تا باهاش درد دل کنم؟ دست روی موهای کی بکشم تا اروم بشم ؟ ..... .... گفتی نمیدونم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گفتم دردل نمیکنم میریزم توی خودم دست روی سر کسی نمیکشم میریزم تو خودم سر روی شونه کسی نمیذارم میریزم تو خودم ریختم تو خودم و حالا بریدم ولی سر حرفم هستم تا تو خیالت راحت باشه موضوع مطلب : |
منوی اصلی آخرین مطالب پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 16
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 85057
|
|