سلطان قلبها
چهارشنبه 92 فروردین 28 :: 5:35 عصر :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
موضوع مطلب : چهارشنبه 92 فروردین 28 :: 5:35 عصر :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
دنبال وجهی می گردم
که تمثیل تو باشد زلالی چشم هات بی پایانی آسمان مهربانی دست هات ... نوازش گندمزار و همین چیزهای بی پایان. نمی دانستم دلتنگیت قلبم را مچاله می کند نمی دانستم وگرنه از راه دیگری جلو راهت سبز می شدم تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری تا دوباره در شمایلی دیگر عاشقت شوم. گفته بودم دوستت دارم؟ موضوع مطلب : چهارشنبه 92 فروردین 28 :: 5:34 عصر :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟ موضوع مطلب : چهارشنبه 92 فروردین 28 :: 5:33 عصر :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
موضوع مطلب : چهارشنبه 92 فروردین 28 :: 5:33 عصر :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
خدایا توببین چطورشکستم چرا این آدما اینقده پستن خدایا توببین چقدر غریبم ببین چطور منو دادن فریبم خدایا توببین چطور له هم کرد همونی که منو عاشق ترم کرد خدایا توببین چه کرده با من همونی که می گفت دوستت دارم من خدایا توببین چه دردی داره وقتی مردنتم فرقی نداره خدایا توببین دستامو پس زد به جای پرزدن واسم قفس زد خدایا توببین چه بی کسم من برای زندگی بی نفسم من خدایا توببین دارم میمیرم بزار بیام پیشت آروم بگیرم خدایا من دیگه نفس ندارم بزار بیام پیشت قفس ندارم خدایا این ترانمم تموم شد نیومداون کسی که آرزوم شد موضوع مطلب : چهارشنبه 92 فروردین 28 :: 5:32 عصر :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
تو مرا بردی به شهر یادها،
من ندیدم خوشتر از جادوی تو،
ای سکوت ای مادر فریادها گم شدم در این هیاهو گم شدم، تو کجایی تا بگیری داد من؟ گر سکوت خویش را میداشتم، زندگی پر بود از فریاد من موضوع مطلب : دوشنبه 92 فروردین 19 :: 8:57 صبح :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
موضوع مطلب : دوشنبه 92 فروردین 19 :: 8:56 صبح :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
در راه تو بی اراده رفتن خوب است در چشم تو بی افاده رفتن خوب است
جایی که همه فکر سواری هستند دنبال دلم پیاده رفتن خوب است . . .
موضوع مطلب : دوشنبه 92 فروردین 19 :: 8:55 صبح :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
برای ان عاشق بی دل می نویسم که حرمت اشکهایم را ندانست
موضوع مطلب : دوشنبه 92 فروردین 19 :: 8:55 صبح :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست… موضوع مطلب : |
منوی اصلی آخرین مطالب پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 85068
|
||||||||