سلطان قلبها
دوشنبه 92 خرداد 27 :: 9:3 صبح :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
حسرت و زاری که در بیماری است وقت بیماری همه بیداری است پس بدان این اصل را ای اصلجو هر که را درداست او برده است او هر که او بیدارتر پردردتر هر که او هشیارتر رخ زردتر موضوع مطلب : دوشنبه 92 خرداد 27 :: 9:2 صبح :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
به پا خیزید الا ای سوگ واران الا ای وارثان به پاخیزید اگر زخمیده دردید اگر با شب پرستان در نبردید به پا خیزید که نا احلان به کارند همه مردان عاشق سر به دارند به پا خیزید به پا خیزید به پا خیزید کشیدن تازیانه بر تن ما نشاندن دشنه ی دشمن به دلها دل بی کینه را به نیزه کردند تن گاگونه را در مسلخ بند بر رور چشم ما شب را کشیدند گلوی سربداران را بریدند به پا خیزید به پا خیزید به پا خیزید اگر فریاد ما بر شب گناه است اگر امروز دل ما بی پناه است بخوان با ما سرود فتح فردا که فردا میرسد با پرچم ما بخوان با ما سرود فتح فردا که فردا میرسد با پرچم ما به پا خیزید به پا خیزید به پا خیزید موضوع مطلب : دوشنبه 92 خرداد 27 :: 9:0 صبح :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
شب از مهتاب سر میره تمام ماه تو ابه شبیه عکس یک رویاست تو خوابیدی جهان خوابه زمین دور تو میگرده زمان دست تو افتاد تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده تو خواب انگار طرحی است گل مهتاب لبخندی شب از جای شروع میشه که تو چشماتو میبندی تورا اغوش میگیرم تنم سریز رویا شه جهان قد یه لالایه توی اغوش من جاشه تورا اغوش میگیرم هوا تاریک تر میشه خدا از دست های تو به من نزدیکتر میشه زمین دور تو میگرده زمان دست تو افتاد تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده تمامه خونه پر میشه از این تصویر رویایی تماشا کن تماشا کن چه بی رحمانه زیبایی موضوع مطلب : دوشنبه 92 خرداد 27 :: 8:59 صبح :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
آخرین سنگر سکوته حق ما گرفتنی نیست آسمونشم بگیرید این پرنه مردنی نیست آخرین سنگر سکوته خیلی حرفا گفتنی نیست ای برادرای خونی این برادری تنی نیست موج دستهای من و تو دست دریا را گرفته عکس تو با سرمه خون چشم دنیا را گرفته ما که از آوار و ترکش همه رو به جون خریدیم تو بگو همسنگر من ما تقاص کی رو میدیم آخرین سنگر سکوته حق ما گرفتنی نیست آسمونشم بگیرید این پرنه مردنی نیست آخرین سنگر سکوته خیلی حرفا گفتنی نیست ای برادرای خونی این برادری تنی نیست موضوع مطلب : دوشنبه 92 خرداد 27 :: 8:59 صبح :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست در کویری سوت و کور در میان مردمی با این مصیبتها صبور وای جنگل را بیابان می کنند دست خون آلود را درپیش چشم خلق پنهان میکنند هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا آنچه این نامردمان یا جان انسان می کنند موضوع مطلب : چهارشنبه 92 خرداد 8 :: 5:37 عصر :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
یه چند وقتی بود که مطمئن بودم عشقم از دستم ناراحت هست چون خلاف میل اون عمل میکردم . همش ناراحت بودم بیشتر گریه میکردم حسرت گذشترو میخوردم و...... به خودم اومدم دیدم من مال اینجا نیستم این زندگی که الان دارم بیهوده هست زندگی من درجایی هست که عشقم باشه یعنی اون دنیا . تصمیم گرفتم بخاطره عشقم سکوت کنم و زندگی بیهوده در این دنیا رو ادامه بدم . از وقتی این تصمیم رو گرفتم احساس میکنم عشقم بیشتر دوستم داره . حسی که چند وقت بود از بین رفته بود...... خوشحالم از اینکه این حس رو دوباره احساس میکنم. بابت نظراتتون توی پست خودکشی ممنونم دوست دارم عشقم موضوع مطلب : چهارشنبه 92 خرداد 8 :: 5:36 عصر :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
اگــــه عشقـــــــــــت ...
یهــــــــــــــــــــــــویــــی ...
بی دلیــــــــــــــــــــــــــــل ...
بگه نگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــو ...
بگه نمیخـــــــــــــــــــــــــــــــــــوام ...
بگـــــــــــــــــه باهــــــــــــــات قهــــــــــــرم ...
بگـــــــــــــــــــــه دوســــــتــــــــــــــت نـــــدارم ...
بگـــــــــــــــــــــــــــه بســــــــــــــه دیگــــــــــــــــــــــــه ...
بگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه بــــــــــــــــــــــرو ... ... ...
همـــــــــه اینا حرفـــه زبونشــــــــه،
حـــــــــــرف دلــــــــــــــــــــــش نیس ... !
اون دلـــــــش فقـــط یه بغــــــــــل میخــــواد ... !
یــــــــــــــــــه بغــــــــــــل محکــــــــــم عاشقانــــــــــــــه ... !
یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه بغـــــــــــــــــــــــــــــل محکـــــــــــــــــــــم
... ! یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه بغـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل موضوع مطلب : چهارشنبه 92 خرداد 8 :: 5:35 عصر :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
بزن به سلامتی حرفهای دلت که به کسی نگفتی.... موضوع مطلب : چهارشنبه 92 خرداد 8 :: 5:35 عصر :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
از کوچه غم که گذشتم دری به روی من باز شد. بهم گفت برای عبور باید از داخل من رد بشی . روی در نوشته بود عذاب بعدی . با ترس و تردید رفتم داخل و از در رد شدم . به سیاهی رسیدم گفت باید درونت مثل من بشه گفتم چرا گفت سوال نپرس گفتم باشه . به تنهایی رسیدم گفت باید همدم من بشی گفتم نه من از تنهایی متنفرم بهم گفت اگر همدم من نشی زندگی کسی دیگر رو خراب میکنم گفتم باشه همدم تو میشم . از همه و همه که گذشتم به تو رسیدم و تو بهم گفتی سلام بنده من خوش امدی اینا همه ازمونی بود که تو امتحان بشی گفتم خدایا چرا ؟ گفتی چی چرا ؟ گفتم چرا من ؟ چرا سیاهی ؟ چرا تنهایی ؟ چرا عذاب ؟ چرا غم ؟ چرا چرا چرا چرا ................. در جواب بهم گفتی : خودت انتخاب کردی موضوع مطلب : چهارشنبه 92 خرداد 8 :: 5:35 عصر :: نویسنده : مرتضی امینی خواه
از جدا شدن گفتی گفتی میخوای بری گریه کردم و بهت گفتم نازنینم یا تو یا مرگ گفتی باید برم ولی تو باید زنده بمونی ازم قول گرفتی گفتم حالا که داری میری سرم روی شونه کی بذارم؟ گوش کی رو قرض بگیرم تا باهاش درد دل کنم؟ دست روی موهای کی بکشم تا اروم بشم ؟ ..... .... گفتی نمیدونم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گفتم دردل نمیکنم میریزم توی خودم دست روی سر کسی نمیکشم میریزم تو خودم سر روی شونه کسی نمیذارم میریزم تو خودم ریختم تو خودم و حالا بریدم ولی سر حرفم هستم تا تو خیالت راحت باشه موضوع مطلب : |
منوی اصلی آخرین مطالب پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 85049
|
|