سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سلطان قلبها
پنج شنبه 94 بهمن 22 :: 12:17 صبح ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

می گویند روزی را صبحِ زود تقسیم می ?نند
هرجا که هستی
سهمِ امروزت یه بغل شادی و آرامش باشد
وقتی تو میخندی
م? شادم
ای? رسمِ رفاقت است

رفیق خوبم
لبخند بز?
و برو
به استقبال زیبایی ها
همه چیز میتواند دلخواهِ تو باشد
وقتی
خودت بہ رویِ آن لبخند بزنی…




موضوع مطلب :


پنج شنبه 94 بهمن 22 :: 12:17 صبح ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

خدایا ...

این روزها کمی بیشتر هواست به من باشد...

هنوز زمستانت نیآمده است ...

ولی ....

اینجا دلی یخ زده است ...

خدایا ...

برای دلم امن یجیب بخوان ...

تا شاید این قلب نا آرامم،  آرام گیرد ...

میبینی خدایــــا....

چقدر ساده ام ...

که فکر میکنم اگر نباشم ....

دلی برایم تنگ میشود ...

ولی ...

اگر نباشم ، فقط نیستم همین ...

خدایا هم اکنون من پر از هیچم ....

پس تو نقطه های روشن ایمانم باش ...

خدایا ...

من یک عذر خواهی به خودم بدهکارم ...

برای اینکه انسان بودم ...

برای اینکه ساده بودم ...

خدایا مرا بخاطر انسان بودنم ببخش ...

در پایان حرفهایم ...

خدایا از تمام این دنیایت ...

فقط ...!!!!

انســــــــانم آرزوست ...




موضوع مطلب :


جمعه 93 مرداد 3 :: 3:21 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

من از چشمات دل کندم
با اینکه زندگیم بودی
میدونستم یه روزی میری
ولی نه به همین زودی
من از رویات خط خوردم
من از چشمه تو افتادم
چقد اسون دل کندی
چه راحت بردی از یادم

به دنیای تو وابستم
ولی رد میشیم از حسم

باید باور کنم رفتی؟
میدونم اخره قصه ست.



موضوع مطلب :


غــــــــــــــــــــــصه مراکــــــــــــــــــــــــــــشت...!!!


وقتی دیــــــــــــــــــــــدم ،


دست به سینه ایستاده ای !!!


من تمام راه را برای آغـــــــــــــــــوشت دویــــــــــــده بودم ... !




موضوع مطلب :


جمعه 93 مرداد 3 :: 3:20 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       
مهم نیست ?ه دیگر بآشـے یآ نه...
 
مهم نیست ?ه دیگر دوسم دآشته بآشـے یآ نه
 
مهم نیست ?ه دیگر مرآ به خآطر بیآورے یآ نه
 
مهم نیست ?ه دیگر تورآ بآ دیگرے میبینم یآ نه
 
مهم اینست ?ه زمآنے که تنهآ میشوے ...
 
زمــآنـے ?ه دلت گرفت 
 
چگونه و با چه رویـےسر به آسما?? بلند می?نـے و میگویـے :
 
خدآیا مـ?? ?ه گنآهـے ن?ردم !!!
 
 پس چه شد ...



موضوع مطلب :


جمعه 93 مرداد 3 :: 3:19 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

و رویای ما به حقیقت پیوست ، قلبهای ما به هم پیوست و زندگی آغاز شد…
به تو رسیدم در اوج آسمان عشق ، این بود قصه ی من و تو و سرنوشت….
تو آمدی و دنیا مال من شد ، همه ی انتظار و دلتنگی ها و غصه ها تمام شد
تو آمدی و عشق آمد و پیوند ما در کتاب عشق ثبت شد….
باور نداشتم مال من شده ای ، لحظه ای به خودم آمدم و دیدم همه زندگی ام شده ای
عشق معجزه نیست ، حقیقتیست در قلب ها که پنهان است
به پاکی عشق ، به لطافت با تو بودن و ما با هم آمده ایم که به همه ثابت کنیم معنای عشق واقعی را….
تو همانی که من میخواستم ، مثل تو کسی در دنیا نیست برایم ، مثل تو هیچگاه نیامد و نمی آید و نخواهد آمد ، تو اولین و آخرینی برایم….
و با عشق پرواز میکنیم ، میرویم به جایی که تنها آرامش باشد در بینمان، تا در یک سکوت عاشقانه و در اوج آرامش بدون هیچ غمی در آغوشت آرام بگیرم !
اینبار سکوت زیباست، چون درونش یک عالمه حرفهاست ، حرفهایی در دلهای من و تو ، که هم تو میدانی راز دلم را و هم من میدانم راز درونت را…
و من ثابت کردم عشق هست ، تو همیشه هستی ، و روزی میرسد که ثابت خواهم کرد از عشقت خواهم مرد….
و من و تو همسفران عشقیم تا ابد ، این احساسم همیشه در قلبت بماند….




موضوع مطلب :


جمعه 93 مرداد 3 :: 3:18 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

این روزها من

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا

آرامش اهالی دنیا

خط خطی نشود...

اینجا زمین است

اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است

اینجا گم که میشوی

بجای اینکه دنبالت بگردنن

فراموشت میکندد.........




موضوع مطلب :


جمعه 93 مرداد 3 :: 3:18 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

آسمان پر باران چشم هایم

بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه

بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد

وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟




موضوع مطلب :


سه شنبه 93 تیر 31 :: 1:38 صبح ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

دنیا را بد ساختند ،
کسی را که دوست داری ، دوستت ندارد
کسی که دوستد دارد ، دوستش نداری
اما کسی که دوستش داری و دوستت دارد ،
به رسم آیین زندگی به هم نمی رسید !!!!!
و این زندگی است
زندگی یعنی این




موضوع مطلب :


یکشنبه 92 دی 8 :: 4:4 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

???? ????????آهای آقا پســـــــــری که وقتی نمیتونی دختـــــری رو بدستش بیاری
بهش میگی آبجـــــیم شو...
آره داداش با توام این رسمش نیست اون دختر با هزار امید آبجـیت میشه
آبجــیت میشه تا حرفایی رو که به داداش واقعیش نمیتونه بزنه به تو بزنه
آبجـــــیت میشه تا درد و دلای خودشو به تــــو بگه
آبجــیت میشه تا وقتی نمیتونه با کسی حرف بزنه وقتی بغض تو گلوشه Begging
و نمیتونه داد بزنه بیاد و تو آرومــــش کنی
اگه قبول میکنی که داداشــش باشی باید مثه آبجــــی خودت مراقبش باشی
نـــــزاری آزاری از کسی ببینه
اینا نصیحــت نیس حرفایه دلمــه تو این چن وقتــه که اومدم نــــــت
اینقدر ازیـــن چیزا دیدم که دیگه...
داداشــای گــــلم نکنین این کارارو هیچ فک میکنی اون دختـــــری که
آبجـــــــــــیت شده چقد روحش لطیفه؟
هیچ میدونی وقتی بهش بعد یه مدت پیشنهاد رفاقت میدی اون چه حالی میشه؟
هیچ میدونی اگه نتونه جواب رد بده چون داداششی واسش عزیزی
چه حالی پیدا میکنه همه اینارو میدونی و بعد اسم خودتو میزاری مـــرد
و بعد به یه دختـــر بیگناه چشمو دل پاک میگی آبجـــی.............!!
دختــــری که فقط میاد نت که نره دنبال کارای دیـــگه تو خیابونا ول بچرخه
که بی سروپاهایی مثله بعضـــیا بهش نگن چه تیکه اییه؟
خـــداییش اگه اینا رو میدونیو بازم این کارو میکنی بچـــه این سرزمین نیستی
خیلی نامــــــردی با این وجود بازم به آبجـــــــیت پیشنهاد رفاقت بدی
میدونم خیلی تند رفتم دوستــــــای گلــم
ولی این حرفا خیلی رو دلـــــم سنگینی میکرد باید میگفتم ???? ????????




موضوع مطلب :


<   1   2   3   4   5   >>   >   
درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 83119